به معنی کنده کار است یعنی شخصی که در مس و برنج و چوب و تخته و امثال آن نقش ها کند. (برهان). آنکه بر چوب و زر و جز آن نقش کند و به هندی کندن گر گویند. (فرهنگ رشیدی). نقار. (مهذب الاسماء). کنده کار. (آنندراج). کسی که در روی مس و برنج و عقیق و جز آن قلم زنی کند وحکاکی نماید و کنده کار و حکاک. (ناظم الاطباء) : و کنده گر را نقار گویند. (تفسیر ابوالفتوح)
به معنی کنده کار است یعنی شخصی که در مس و برنج و چوب و تخته و امثال آن نقش ها کند. (برهان). آنکه بر چوب و زر و جز آن نقش کند و به هندی کندن گر گویند. (فرهنگ رشیدی). نقار. (مهذب الاسماء). کنده کار. (آنندراج). کسی که در روی مس و برنج و عقیق و جز آن قلم زنی کند وحکاکی نماید و کنده کار و حکاک. (ناظم الاطباء) : و کنده گر را نقار گویند. (تفسیر ابوالفتوح)
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
زنده کن. (آنندراج). زنده کننده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آن زنده یکی را و دو را کرد به معجز وین زنده گر جان همه خلق جهانست. منوچهری (یادداشت ایضاً). به کف موسی کلیم کریم بدم عیسی که زنده گر است. انوری (از آنندراج). رجوع به زنده کن شود
زنده کن. (آنندراج). زنده کننده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آن زنده یکی را و دو را کرد به معجز وین زنده گر جان همه خلق جهانست. منوچهری (یادداشت ایضاً). به کف موسی کلیم کریم بدم عیسی که زنده گر است. انوری (از آنندراج). رجوع به زنده کن شود
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
مخفف اندوهگین. مغموم. با اندوه. غمی. محزون. حزین. حزمان. محزان. دژم. پژمان. مهموم. اسیف. (یادداشت مؤلف) : سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا. منوچهری. چو کسی باشد اگر پسرش بمیرد و مالش ببرند اندوهگن نشود. (جامع الحکمتین ص 184). بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگن بخانه آمد. (سندبادنامه ص 305). نقل است که دایم اندوهگن بود چون شب درآمدی گفتی الهی اندوه توام بر همه اندوهها غلبه کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به اندوهگین شود، سخنی که از روی حیرت و تعجب گفته شود. (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، سخنی که از روی شک و ریب و آهستگی گفته شود. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از هفت قلزم) ، سخن گفتن از روی شک و ریب و آهستگی. (ناظم الاطباء). سخن بشک گفتن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ سروری) ، مغلق گفتن، سست ونابکار شدن، اندودن. (ناظم الاطباء)
مخفف اندوهگین. مغموم. با اندوه. غمی. محزون. حزین. حزمان. محزان. دژم. پژمان. مهموم. اسیف. (یادداشت مؤلف) : سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا. منوچهری. چو کسی باشد اگر پسرش بمیرد و مالش ببرند اندوهگن نشود. (جامع الحکمتین ص 184). بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگن بخانه آمد. (سندبادنامه ص 305). نقل است که دایم اندوهگن بود چون شب درآمدی گفتی الهی اندوه توام بر همه اندوهها غلبه کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به اندوهگین شود، سخنی که از روی حیرت و تعجب گفته شود. (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، سخنی که از روی شک و ریب و آهستگی گفته شود. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از هفت قلزم) ، سخن گفتن از روی شک و ریب و آهستگی. (ناظم الاطباء). سخن بشک گفتن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ سروری) ، مغلق گفتن، سست ونابکار شدن، اندودن. (ناظم الاطباء)
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده: دبیری بیاورد انده بری همان ساخته پهلوی دفتری. فردوسی. مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست. فرخی. خاقانی غریبم در تنگنای شروان دارم هزار انده انده بری ندارم. خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده: دبیری بیاورد انده بری همان ساخته پهلوی دفتری. فردوسی. مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست. فرخی. خاقانی غریبم در تنگنای شروان دارم هزار انده انده بری ندارم. خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
زایل کننده اندوه. ازبین برندۀ غم و غصه: هم او میگسار است و هم چنگ زن هم اوچامه گویست و انده شکن. فردوسی. یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز و انده شکن. فردوسی
زایل کننده اندوه. ازبین برندۀ غم و غصه: هم او میگسار است و هم چنگ زن هم اوچامه گویست و انده شکن. فردوسی. یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز و انده شکن. فردوسی
غمخوار. تحمل کننده اندوه: خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی در عشق سر دیوان شدی نامت بدیوان تازه کن. خاقانی. خاقانی اگر چه عقل دستخوش تست هم محرم عشق باش کانده کش تست. خاقانی
غمخوار. تحمل کننده اندوه: خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی در عشق سر دیوان شدی نامت بدیوان تازه کن. خاقانی. خاقانی اگر چه عقل دستخوش تست هم محرم عشق باش کانده کش تست. خاقانی
خواجه علی ارده گر، اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفۀ صنعت پیشه را که در کار خانه آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چنانکه سی ودو دکان و کارخانه گشوده هر پیشه وری به مهمی که مخصوص او بود، مشغولی میکرد و بعضی از آن صور که در صنعت بحرکت احتیاج داشتند مثل خیاط و نداف و نجار و حداد بهیئتی جنبش ایشان را مرقوم قلم تصویرگردانیده بود که در آینۀ خیال صورتی از آن زیباتر نمی نمود. سلطان سعید چون آن تعبیۀ غریبه را مشاهده فرمود، بغایت متعجب گشته درباره آن نادرۀ دوران اصناف تحسین و احسان بتقدیم رسانید. (حبط ج 2 ص 234)
خواجه علی ارده گر، اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفۀ صنعت پیشه را که در کار خانه آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چنانکه سی ودو دکان و کارخانه گشوده هر پیشه وری به مهمی که مخصوص او بود، مشغولی میکرد و بعضی از آن صور که در صنعت بحرکت احتیاج داشتند مثل خیاط و نداف و نجار و حداد بهیئتی جنبش ایشان را مرقوم قلم تصویرگردانیده بود که در آینۀ خیال صورتی از آن زیباتر نمی نمود. سلطان سعید چون آن تعبیۀ غریبه را مشاهده فرمود، بغایت متعجب گشته درباره آن نادرۀ دوران اصناف تحسین و احسان بتقدیم رسانید. (حبط ج 2 ص 234)
جمع واژۀ انده باشد چنانکه جانور را جانوران و مردم را مردمان گویند این جمع بخلاف قیاس است. چه بغیر از جانور را با الف و نون جمع نتوان کرد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). غمان. احزان. (یادداشت مؤلف) : نشسته همه با غم و اندهان در اندیشه ها کهتران و مهان. فردوسی. ز نو گریۀ دیگر آغاز کرد در اندهان دلش باز کرد. فردوسی. روز من گشت از فراق تو شب نوش من شد از اندهانت کبست. اورمزدی. نه مردلم را با لشکر غمان طاقت نه مر تنم را با تیر اندهان جوشن. مسعودسعد. تن به تیمارو اندهان بدهید دل ز شادی و لهو برگیرید. مسعودسعد. به بیست سی غم و چل پنجه اندهان چون صید به شصت واقعه هفتاد روز درماندیم. خاقانی. کودکان آنجا نشستند و نهان درس میخواندند با صد اندهان. مولوی. روزی سه چهار انده او داشت هرکسی آن سوز برطرف شد و آن اندهان نماند. (از فرهنگ سروری)
جَمعِ واژۀ انده باشد چنانکه جانور را جانوران و مردم را مردمان گویند این جمع بخلاف قیاس است. چه بغیر از جانور را با الف و نون جمع نتوان کرد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). غمان. احزان. (یادداشت مؤلف) : نشسته همه با غم و اندهان در اندیشه ها کهتران و مهان. فردوسی. ز نو گریۀ دیگر آغاز کرد در اندهان دلش باز کرد. فردوسی. روز من گشت از فراق تو شب نوش من شد از اندهانت کبست. اورمزدی. نه مردلم را با لشکر غمان طاقت نه مر تنم را با تیر اندهان جوشن. مسعودسعد. تن به تیمارو اندهان بدهید دل ز شادی و لهو برگیرید. مسعودسعد. به بیست سی غم و چل پنجه اندهان چون صید به شصت واقعه هفتاد روز درماندیم. خاقانی. کودکان آنجا نشستند و نهان درس میخواندند با صد اندهان. مولوی. روزی سه چهار انده او داشت هرکسی آن سوز برطرف شد و آن اندهان نماند. (از فرهنگ سروری)